چون جمالت صد هزاران روي داشت

شاعر : عطار

بود در هر ذره ديداري دگرچون جمالت صد هزاران روي داشت
از جمال خويش رخساري دگرلاجرم هر ذره را بنموده‌اي
داده‌اي هر ذره را ياري دگرتا نماند هيچ ذره بي نصيب
در درون پرده بازاري دگرلاجرم دادي تو يک يک ذره را
تا بود هر دم گرفتاري دگرچون يک است اصل اين عدد از بهر آنست
هر زماني درد و تيماري دگراي دل سرگشته تا کي باشدت
زير هر موييت زناري دگرکي رسد از دين سر مويي به تو
توبه کن مردانه يکباري دگرخيز و ايمان آر و زنارت ببر
تا کيت هر لحظه دلداري دگردل منه بر هيچ چون عطار هيچ
در پس هر پرده غمخواري دگراي تو را با هر دلي کاري دگر
هر کسي را هست پنداري دگرچون بسي کار است با هر کس تورا
با کست بيرون ازو کاري دگرلاجرم هرکس چنان داند که نيست